باربرانی در بازار تبریز هستند که با حمل صدها بار میخواهند تا نان حلال را به سفره خانواده خود
هدیه کنند و درس غیرت و مردانگی را برای همه ما معنی کنند.
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز؛ باربرها نان زور بازویشان را میخورند، آنها که جوانند، سرحال و قبراق، بار بیشتری میزنند و پول بیشتری میگیرند، اما آنها که پا در پیری گذاشتهاند، دست و پایشان لرزان و کمرهایشان زیر این همه بار خمیده شده کمتر.
ساعت ۱۱ صبح روز دوشنبه،
سیام مهرماه است به بزرگترین بازار مسقف جهان میروم؛ نیازی نیست وقتی را برای پیدا کردن باربر صرف کنم. زیرا زیر سقف بازار با صدای «یاالله»، «خواهرم، برادرم بکشید کنار تا چرخ به شما نخورد»، «بارتان را ببرم؟» طنینانداز شده است و به عبارت دیگر اصلاً باربری در این بازار نباشد، هیچ باری به مغازهها نمیرسد چراکه علت عدم تغییر حضور باربران با وجود پیشرفت تکنولوژی در این دوران به دلیل کمبود فضای معبرها و دالانهای موجود در بازار است که امکان تردد وسایل نقلیه به غیر از چرخباربری وجود ندارد.از اینرو حجرهداران و صاحبان مغازه برای حمل کالاهای خود از باربران استفاده میکنند و آنها نیز روزانه کالاهایی که صبح زود به خیابان دارایی میآیند را به وسیله چرخهای دستیخود به داخل بازار میبرند.
کنار تقاطع راسته کفاشان و مقبره شهید آیتالله قاضیطباطبایی ایستاده و تردد باربران را نگاه کردم؛ چهرههایی خسته، دستانی پینه بسته و کمری خم شده نتیجه این نگاهم از باربران بود. ساعت نزدیک ظهر شده و هنوز نتوانستهام جلو بروم و وارد قصه زندگی یکی از باربران شوم.
با خود گفتم صدای کشیده شدن چهارچرخ گاریاش به سنگفرشهای بزرگترین بازار سرپوشیده جهان، جزو اولین نوای صبحگاهی است که در راسته بازار میپیچد، باربران بیخیال و راحت میله آبیرنگ گاریاش را دودستی گرفته و پشت سرش میکشاند.
صدای چرخهای آهنی هرز رفته، ناله سنگفرشهای بیتاب خیابان را یکی در میان درمیآورند، انگار جار میکشند که صبح شده، بیدار شوید، یک روز شلوغ و پرهیاهوی دیگر در راه است.
*گاهی ۷ هزارتومان در روز هم درآمد ندارم
روایت اول: خلیل اصلانی ۷۵ ساله
دلم را به دریا میزنم و جلوی یک باربر مسنی را گرفته و اجازه یک گفتوگوی کوتاه را میگیرم. مگر میشود با ۷۵ سال و ماهی ۳۰۰ هزارتومان و بیماری قلبی، چرخدستی با بار سنگین را حمل کرد؟ ولی چهکنم و چارهام چیست؟ اینها صحبتهای خلیل اصلانی باربر قصه اول ماست.
روی چرخش نشسته تا کمی هم خستگی در کند و هم صحبت شویم، گفت: چهار بچه دارم که به زور آنها را بزرگ کرده و سروسامان دادهام ولی نه بیمهای دارم و نه جسم سالم.
طبق گفتههای پیرمرد روایت اول ما، قبلاً به کار قالیبافی مشغول بود ولی به علت نشستن زیاد، دچار بیماری شده و دیگر کاری جز باربری بلد نبود که انجام دهد.
او میگفت که گاهاً حتی7 هزار تومان نیز در روز درآمد ندارد و با جیب و دست خالی به خانه برمیگردد ولی باربران جوان درآمد بیشتری دارند و اصلاً هیچکس به پیرمرد جماعت باری برای حمل نمیدهد.
* در عمرم یکمیلیون تومان را از نزدیک ندیدهام
روایت دوم: محمد فاضلی ۵۲ ساله
چهرهاش بیشتر به پیرمرد ۶۵ ساله میخورد، روی چرخ نشسته و سرش را روی دستهایش تکیه داده است؛ اجاره خونه ۵۰۰ هزار تومان، خورد و خوراک ماهانه ۲۰۰ هزار تومان، آب، برق، گاز، تلفن ۳۰۰ تومان و غیره از جمله تفکرات عمیق این مرد که دومین روایت ماست، بود.
خود را محمد فاضلی معرفی کرد که بیمه و خانهای از خود نداشت و با همسرش بیش از ۳۰ سال است که زندگی میکند.
طبق گفته وی، از اول باربر بوده و کار دیگری انجام نداده است. او میگفت به دلیل یک مشکل مغزی در دوران کودکی توانایی زیادی نداشته و تنها کاری که از دستش بر میآمد همین حمل بارهای سنگین مردم از این نقطه به آن نقطه و دریافت حقالزحمه بود.
با خوشرویی میگفت که تا به حال یکمیلیون تومان را از نزدیک ندیده و حتی نمیتواند آن را بشمارد ولی باری به اندازه تن را حمل کرده و ناله نکرده است.
* ما باربرها اسنپهایی هستیم که راه ارتباطی با ما «آهای حمال» بیا اینجا است
روایت سوم: بلال زمانی ۶۴ ساله
ساعت نزدیک به ۱۴ بعد از ظهر رسیده و بازار تبریز نظارهگر افرادی با قصههای متفاوت است. با صدای «خانم بارتان را ببرم؟» به پشت سر خود برگشته و پیرمردی با چهره خسته کنار چرخدستی کهنه و رنگ و رو رفته مواجه شدم که به قول خودش بازاریابی میکرد.
روایت سوم نگاره ما، بلال زمانی نام داشت که قبلاً نانوا بوده و به علت بیماری واریس نتوانسته به این شغل ادامه دهد. سه فرزند دارد و هر سه ازدواج کرده و الحمدالله زندگی خوبی دارند.
او میگفت: روزی ۱۵ هزار تومان درآمد دارد و با آن جهیزیه دختر هم داده است.
بلال قصه ما مانند دیگر باربران مسن گلایه از این داشت که باربرها نان زور بازویشان را میخورند، آنها که جوانند، سرحال و قبراق، بار بیشتری میزنند و پول بیشتری میگیرند، اما آنها که پا در پیری گذاشتهاند و دست و پایشان لرزان و کمرهایشان زیر این همه بار خمیده شده، کمتر.
آقای زمانی که در اوج خستگی خنده از لب خود برنمیداشت و سعی داشت تا با کلمات جدید گفتوگو را انجام دهد، اصول کاری خود را بازاریابی میدانست که اگر بیشتر با مردم حرف بزند حتماً بار بیشتری را حمل خواهد کرد.
نکته جالب حرفهای این باربر زحمتکش این بود که خود را اسنپ بازار بدون اتصال به سیم و تلفن معرفی میکرد که تنها راه ارتباطی با باربرها فقط «آهای، حمال بیا اینجا» بود.
وقتی از او پرسیدم که آیا کلمه «حمال» آزارش میدهد، گفت: چرا آزار ندهد، ولی دخترم «چورح داشدان چیخیر»«نان از زیر سنگ بیرون میآید» . حتی دختر کوچکم در مدرسه نمیتوانست شغل من را بگوید و همیشه از اینکه پدرش یک حمال بود، احساس ناراحتی میکرد.
* باربر با لیسانس مکانیک که آرزویش حمال عارف تبریزی بودن بود تا آقازده شدن
روایت پنجم، مقصود بالایی ۲۶ ساله
شاید جالبترین و عجیبترین بخش این گزارش مصاحبه با این جوان بود که لیسانس مکانیک داشت.
وقتی از این جوان خواستم تا گفتوگویی کوتاه با هم داشته باشیم به شرط اینکه عکسی از او منتشر نشود قبول کرد.
لیسانس مکانیک از دانشگاه سراسری هستم و کاری که بتوانم با آن خرج خود و خانوادهام را بدهم را پیدا نکردم، اینها مقدمهای از صحبتهای مهندس باربر بود.
او در ادامه به زندگی پر فراز و نشیب خود با خانواده هفت نفریاش اشاره کرد و گفت: به هر کسی میگویم با لیسانس مهندسی حمالی میکنم، باور نمیکند ولی باز جای شکر دارد که این شغل را هم پیدا کردم، چون من فقط بار یک مغازه را حمل میکنم و از آن مغازه بیمه شده و حقوق میگیرم و اگر در یک شرکتی مرتبط با رشتهام یک کار پیدا میکردم الان نه بیمه بودم و نه حقوق سرماه میگرفتم.
از او پرسیدم نظرش در مورد احتکارهایی که در کشور انجام شده، بگوید که چنین گفت: نان که حلال نباشد و برایش زحمتی کشیده نشود بالاخره بهگونهای خود را در فرد بروز میدهد و این محتکرها نیز زاییده همین سفرهها با نان حرام هستند.
به فکر فرو رفت و ادامه داد: البته شاید من هم دستم به جایی بند بود و ژن خوب بودم شناگر خوبی میشدم و کارهای خلافتر از احتکار را برای سود بیشتر انجام میدادم به همین خاطر از خدا فقط طلب نظر لطف مثل حمال عارف تبریزی دارم و بیشتر دوست دارم که مانند آن حمال عارف باشم نه فرزند آقازادهای.
دیگر به پایان گزارش رسیده و بار و بندیل خبری خود را جمع کرده و به طرف بیرون بازار حرکت میکنم؛ ولی باز هم به قیافه تک تک این باربرها نگاه میکنم تا بلکه بُعد دیگری از زندگی آنها را ببینم.
در همین حین بار یکی از باربرها به زمین افتاد و با صدای اینکه «وای، چرا افتادی تو که از طلا هم گرانتری» به طرفش خیره شدم به قدری آشفته بود که مبادا بارش آسیبدیده باشد، من هم نخواستم وقتش را بگیرم.
*حمّالی که در تاریخ جاودانه شد!
قبر حمّال(حامبال قبری)، مقبره عارفی است که در محله «گئرو» در خیابان شمس تبریزی(دئوچی) در امتداد خیابان دارایی جدید و در بین دو مسجد معجزگر و نایب صدر قرار دارد.
این مقبره از گذشتههای دور تاکنون مورد توجه بسیاری از مردمان تبریز بوده است به طوریکه افراد زیادی با زیارت این مکان مقدس به حاجت دل خود نیز رسیدهاند و شاید به همین دلیل است که مقبره این عارف شهره عام و خاص گشته است.
در ادبیات ترکی «حامبال» به شخصی گفته می شود که باربری میکند و از این راه معاش خود را تامین میکند، حمال تبریزی نیز شغلش باربری بوده و در بازار تبریز فعالیت میکرده است.
این شخص بسیار با خدا بوده به طوریکه گفته میشود بخشی از درآمد ناچیز خود را صرف کمک به نیازمندان آن زمان می کرده است. این شخص ۷۰ سال عبادت خدا را کرده و در قرن نهم هجری به دیار باقی شتافت.
«حمال تبریزی» فردی مومن بود که در قرن نهم هجری از راه بابری در بازار، درآمدی را کسب کرده و معاش خود را تامین و به نیازمندان نیز کمک میکرد و سالهای زیادی را نیز به بندگی و عبادت پروردگار مشغول بود.
وی در سن ۷۰ سالگی در حال گذر از محله «دئوهچی» بود که کودکی را میبیند که در حین بازی کردن در پشتبام خانه در حال افتادن است، وی در همین لحظه عبارت «ساخلییان ساخلا» (نگهدارنده نگهشدار) را به زبان میآورد که به گفته مردم آن محله در همین لحظه کودک به صورت ایستاده بر روی زمین افتاده و به بازی خود ادامه میدهد.
در پی این حادثه مردمی که شاهد بودهاند به سوی این شخص میشتابند و از او میپرسند که چگونه این کودک را از مرگ نجات داده است که وی در پاسخ به مردم میگوید: من چندین سال عبادت خدا را کردم بدون اینکه چیزی از او بخواهم، اما در این لحظه از خدا خواستم که این بچه را حفظ کند و خداوند مهربان نیز خواسته ام را اجابت نمود.
همین حادثه باعث شد تا مردم پس از مرگ این عارف قبرش را به صورت مقبرهای بسازند تا مردم بتوانند برای برآورده شدن حاجاتشان به این آرامگاه رفته و شمعهایی را روشن کنند.
*سخن آخر
این روزها اخبار احتکار کالا قلب مردم ایران را در کشور به درد آورد ولی در مقابل این سودجویان محتکر، باربرانی در بازار تبریز هستند که با حمل صدها بار میخواهند تا نان حلال را به سفره خانواده خود هدیه کنند و درس غیرت و مردانگی را برای همه ما معنی کنند.
از قدیم گفتهاند که کار، عار نیست، انسان به هر کاری دست بزند و با تلاش و زحمت و عرق جبین لقمه نان حلالی در بیاورد که نیازمند دیگری نباشد، پسندیده و مطلوب است.
دعای باربران شاید این باشد که هر کس به بازار میآید با دست پر از خرید برگردد؛ آن هم خریدهای بزرگ و روی هم تلنبار شده خریدهایی که باعث شود چرخ هیچ باربری در بازار خالی نچرخد و پر بار در حرکت باشد.
گزارش از کتایون حمیدی
انتهای پیام/الف
منبع:فارس